قند عسل های مامان و بابا

ای داد و بیداد...

دلم میخواست تو وبتون همش از خاطرات شیرین و خوبتون بنویسم تا هر وقت بخونید لذت ببرید.اما از بعضی اتفاق ها واقعا نمیشه گذشت. چند بار خواستم این پست رو بذارم ولی پشیمون میشدم تا اینکه امشب خوابم نیومد و یاد این اتفاق افتادم .مصمم شدم که بیام و خاطرشو ثبت کنم.   واما ماجرا...   صبح روزی که داشتیم میرفتیم برازجان طاها خیلی سر حال نبود روی مبل لم داده بود و فیلم تولدشو نگاه میکرد(فقط به دیدن فیلم های خانوادگی علاقه منده).یه کم شیر اوردم دادم به طاها که بخوره همشو ریخت رو لباسش حتی حوصله ی خوردن هم نداشت .اومدم لباساشو در اوردم رفتم یه بلوز دیگه بیارم که دیدم صدای جیغ پارسا بلند شد.وحشت زده اومدم تو سالن و دیدم......ای داد و بید...
30 بهمن 1392

عکس های قاتی پاتی...

به روایت تصویر....                             همون طور که تو پست های قبل گفتم طاها عاشق کفش و دمپاییه .هر روز صبح که از خواب بیدار میشه میره کفشاشو میاره تا پاش کنم. بعضی وقت هم سراغ رو فرشی های من میره و میپوشه .                           الهی من قربون اون پاهای کوچولوت برم عشقم                        &nbs...
30 بهمن 1392

کارنامه ی پارسا پسر...

از دیشب هوا بارونیه حتی همین حالا هم داره بارون میاد.دیروز از مدرسه ی پارسا واسه بابا اس اومد که امروز کارنامه های گل پسرو میدن. من و طاها شال  کلاه کردیم و رفتیم پی کارنامه....                                                                              ...
28 بهمن 1392

سفر به بوشهر...

قند عسلای نازنینم روز یکشنبه رفتیم برازجان پیش خانواده ی بابایی.اونا خیلی شماهارو دوست دارن و حسابی دلشون تنگ شده بود.ماهم خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودیم. یکشنبه ساعت 3 بعد از ظهر حرکت کردیم و حدود ساعت 6 رسیدیم خونه ی مامان بزرگ.اولش طاها غریبی میکرد ولی خیلی زود عادت کرد .خوشبختانه توی خانواده ی بابایی کلی بچه هست که شماها با دیدنشون کلی ذوق میکنید.درسته که وقتی همتون به هم میرسید کلی اتیش میسوزونید و صداتون تا هفتا خونه میره ولی ارزش داره. روز دوشنبه مهمون خونه ی عمه سارا بودیم .عمه سارا شما ها رو خیلی دوست داره و اون روز هم واستون سنگ تموم گذاشت . اقا پارسا با پویان توی حیاط بازی میکرد و اقا طاها هم توی خونه با ساینا خانوم و اسبا...
27 بهمن 1392

کوتاهی موهای طاها...

جونم برات بگه که از وقتی دنیا اومدی ما موهاتو کوتاه نکردیم .تا ا سالگی موهات صاف بود ولی ا سال به بعد موهات فر شد و خیلی هم بهت میومد هم جنسش نرم بود و هم رنگش روشن.خلاصه که همه عاشق موهات بودن. تا این اواخر که خیلی بلند شده بود و من مجبور بودم با کش های چهل گیس ببندمش.بابایی هم میگفت موهاشو نبند مثل دخترا میشه. از اون جایی که میدونستم تو سلمونی اروم نمیگیری خودم دست به قیچی بردم و موهاتو کوتاه کردم و  فقط واسه خط انداختن دور سرت رفتیم سلمونی که اونم حسابی از خجالتمون در اومدی ...   اینم عکسای پسر خوشکل مامانش                 از اونجایی که عاشق حمامی بردمت ت...
19 بهمن 1392

حال و هوای ما...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام .به همه ی دوستای عزیزمون که تو این مدت احوال جوی ما بودن.و یه سلام مادرانه گرم و عاشقانه به گل پسرای خودم. تو این مدت که نشدچیزی بنویسم به دلایلی گرفتار بودم .اول مریضی قتد عسلا بود که دو هفته ی تموم هر دوتاشون مریض بودن  وباید به هر دوتاشون رسیدگی میکردم.مخصوصا طاها که بک هفته ی تموم هیچِی نمیتوتست بخوره و خیلی بیقرار بود و از بغلم هم پایین نمیومد.به لطف خدا و دعای بقیه حالشون خوب شد. بعد هم که مامانی مشغول به کار شد و حسابی گرفتار. ولی قول میدم همه ی اتفاق هایی که تو این مدت افتاده رو بنویسم         دو هفته پیش شیراز برف سنگینی اومد که خیلی حا...
15 بهمن 1392
1